زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار آمـد بـسـوی خـیـمـۀ ما اسـب بیسـوار دیدم که عـمههای حـزیـنم به سوز و آه اطـرافِ اسب را بگـرفـتـنـد، نـالـه دار اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ امـا چـو دید پـرسـشِ طـفـلانِ بیقـرار نـاچـار بـازگـشـت بـه گـودالِ قـتـلـگـاه پس در پیاش زنان و عزیزان، نقابدار ای وایِ من، خـدا نـکـند قـسـمتِ کسی دیـدیـم آنچه را که نـدیـدهست روزگـار از روی تـلِ زیـنـبـه، پیـشِ دیده بود… تـا انـتـهـای حـفــرۀ گــودال، تــارِ تـار شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار والشمـرُ جالسُن، چه بگویم که پیـشِ ما بر نـیـزه راسِ جـدِّ غـریـبـم شد آشکار آنشب چها گـذشت...، بمانـد برای بعـد تـازه به روز بـعـد، شد اسـلام داغـدار دشمن که عمههای مرا در طناب بست بدجـور مـادرم به جـنان گـشت اشکبار عـمداً عـبـور داد، حـرم را ز کـشـتهها تا اشکِ تازه گیرد از این جمعِ سوگوار مردانمان که کشته و بیسر، روی زمین زنهـایمان، اسـیـرِ سـپـاهی تـبـاهـکـار تا آن زمان، حرم به اسـیری نرفته بود آل عـلی، به نـاقـۀ عـریان، حجـاب دار بـاور کـنـید عـمـهام از کـربـلا به بـعـد تا شام و کوفه، پیر شد از غصه، شرمسار یـادم نـمـیرود کـه بـه بـزم حـرامـیـان عـمه گـریـست، از طمعِ چـشـمِ نابکـار با اینهمه غریبی و تحقیر و داغ و درد دشمن شکست خورد و حرم شد پر افتخار با خـطـبههای پُر ز طـنـیـنَش قـیام کرد پـیـروز شد صبـوری عـمّه، شکوه بار تنها وصیتم به شما حـفظ روضههاست تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار |